#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_48
_کیت این چطوره؟!
استفنی یک شلوارک جین ساحلی در دست داشت...کیت لبخند زد....
استفنی گفت:
_خوبه... پس میخرمش!میدونی من میخوام اینجا بمونم و به یه خرید تابستونه احتیاج دارم....چون اصلا لباس تابستونه ندارم!
کیت لبخند زد....کم کم به استفنی علاقمند میشد...او از ان دخترهایی نبود که بخاطر موقعیت و وضع زندگیش غصه بخورد و نا امید باشد...و برخلاف کیت که احساس میکرد همه ی زندگیش را باخته پر از انرژی و شادابی بود...او برای روحیه ی پژمرده ی کیت بهترین چیز ممکن بود!
آنها از مغازه خارج شدند... استفنی دسته ی پاکت بزرگ پر از تاپ و تی شرت های تابستانه را از دستی به دست دیگرش داد و به مغازه ی دیگری اشاره کرد....
_آه کیت!ببین...کفش های تابستونه ی قشنگی داره...چطوری بریم و چند جفت بخریم....
صدای آشنایی از پشت سرشان زمزمه کرد:
_آره!حق بااونه کیت!
romangram.com | @romangram_com