#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_138
_ماریا..من...دنبال یچیزی میگردم!ولی نمیتونم پیداش کنم!
ماریا با کنجکاوی نگاهش کرد...
_چی؟!
_خوب...گفتنش سخته...دست نوشته ها و خاطراتم...راستش اونا رو گم کردم ینی...بیاد ندارم کجان!فقط فکر میکنم اخرین باری که دیدمشون تو
دستای تو بود!اما شایدم فقط یه سراب بوده!اخرین لحظه انقدر داغ بود که اکسیژن به ریه هام نمیرسید و مغزم کار نمیکرد!
ماریا لبخد زد و سکوت کرد...
فرانک با هیجان گفت:
_اون پیش توا؟!!!
ماریا همچنان لبخند میزد...از روی تخت پایین امد و دستش را زیر تشک فرو برد...
romangram.com | @romangram_com