#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_115
_کلارا!!!کلارا کمکم کن!!!!
کلارا تمرکزش را از دست داد...ایان بسرعت خود را به او رساند و گردنش را شکست...کلارا بی جان روی زمین افتاد..همه جا در سکوت فرو رفت...همه ی موجودات ماورائی به ماریا که جیغ میکشید خیره شدند...
_نه...نه...خواهش میکنم...داگلاس!!!
***
خون اشام غریبه فریاد میزد:
_تو....تو منو نابود کردی لعنتی!تو زندگیمو از بین بردی!چرا؟!!اخه چرا؟!!
ماریا به سختی خودش را از چنگ او و چوب نوک تیزی که در دست داشت رها کرد...
داگلاس همچنان با گریه فریاد میزد:
_لعنتی چرا؟!!!چرا اونو کشتی؟!مگه اون با تو چیکار کرده بود؟!!
romangram.com | @romangram_com