#طلسم_شدگان_پارت_104
جوابش رو ندادم تا زودتر بره ، چون صداش تو گوشم میپچید و بیشتر ازارم میداد ، چقدر تو خواب بیداری میون تب و لرز سر کردم که صبرم ته کشید ، نفسم دیگه بالا نمیومد و تشنه بودم و دلم یه لیوان اب خنک میخواست ، به سختی از جا بلند شدم ، هر قدم و در شرایطی بر میداشتم که انگار وزنه های چند کیلویی وصل پاهام بود ، با شنیدن صداهایی گنگی مسیر قدمهامو کج کردم به سمت اتاقی که درش باز بود ، صدای پچ پچ ها بلند و بلند تر میشد ، دست گرفتم تو چار چوب در تا سقوط نکنم ، اما قبل از باز شدن دهانم گوشهام تیز حرفهایی شد که بابا ملتمسانه به زبان میاورد ..
- حبیب به خدا نمیدونم چی کار کنم سردر گمم عذاب وجدان بدی دارم .
-عذاب وجدان چرا ؟ تو کار بدی نکردی .
-دیگه خودم و که قرار نیست گول بزنم .
-ببین افشار منم مثل خودت یه مردم اگه یه روز بفهمم خدایی نکرده زنم بهم خیانت کرده شک نکن میکشمش ،هم اونو هم کسی که باهاش در ارتباط بوده .
-خدا شاهده وقتی فهمیدم شهلا با جمشید رابطه داره دیوونه شدم اما دلم نخواست بلایی سرش بیاد ، خودکشیش حتی از خبر خیانتش داغونترم کرد ، خون جلو چشمامو گرفته بود زنی که من میپرستیدمش حالا دیگه وجود نداشت از بخت بد بود یا بازی روزگار جمشید جلو رام سبز شد و کنترلم رو از دست دادم ...حبیب عذاب وجدان من بیشتر واسه اینه که خواهر بیچاره ت فکر میکنه خودش شوهرشو کشته در حالیکه من با این دستام مرتکب قتل شدم .
بابا درمونده گریه کرد ، واژه قتل و گریه های بابا تو سرم چرخید و مقاومتم رو از دست دادم نتونستم بیشتر از این سرپابمونم و تو همون چار چوب در نقش زمین شدم .
چشمامو به سختی باز کردم و مسخ شده نگاهی به اطرافم انداختم ، نگاه ریز شده م می چرخید دور تا دور اتاق و دنبال دیدن یه اشنا له له میزد ، با دیدن یاسی که پشت به من و رو به پنجره به بیرون خیره شده بود به سختی و با جون کندن لب زدم : یاسی .
با هیجان به عقب برگشت و با قدمهایی تند روبه روم قرار گرفت : حالت خوبه ؟
ته گلوم خس خس میکرد و صدام به سختی در میومد با اینحال با همون صدای گرفته جواب دادم : اره .
-قربونت برم که با یه خواهر مثل من نیاز به دشمن نداری ، اگه منه گردن شکسته حواسم به حالت بود این اتفاق نمیفتاد .
انگار دور شده بودم از دنیا : من ..چم شده بود ؟
-تب و لرز شدید داشتی و از حال رفتی ، دکتر اومد خونه معاینه ت کرد .نمیدونی چه دکتر خوشتیپی بود من که عاشقش شدم یه وقت خدایی نکرده فکر نکنی اون منو محل نداد ها ، من بودم که بهش توجهی نمیکردم ، والا نمیدونم این چه قانونیه پسرا میرن خواستگاریه دخترا کاش میشد دخترام خواستگاری میرفتن البته در اونصورت فکر کنم من حداقل روزی چندتا خواستگاری میرفتم
دهانم خشک بود و دلم یه لیوان اب میخواست یا هر نوشیدنی دیگه ای ، بی توجه به یک ریز صحبت کردنهای یاسی لب زدم :میشه یه کم اب بهم بدی ؟
-من فدای تو بشم اب برات خوب نیست گلوت عفونت داره دکتر خوش تیپه تاکید کرد تا یکی دو ساعات چیز سرد و خنک نخوری .
-لرزم دارم یه چیز گرم بیار مثل چایی.
-تو استراحت کن برات میارم .
از اتاق خارج شد و با خروجش تمام تنم گر گرفت ، چنگی به گلوم زدم ، هوا زیادی گرم شده بود ملحفه ی رو تنم رو کنار زدم و روی تخت نشستم با باز شدن در سرم رو بالا اوردم ، یاسی با دیدن وضعیتم به سرعت خودش رو بهم رسوند .
-چیکار میکنی ؟ چرا بلند شدی؟
romangram.com | @romangram_com