#تنهایی_رها_پارت_67

-وای خدا مرگم بده دخترم از دست رفت

چرا اینجا خوابیدی دختر؟

نمی دونی سرما برای قلبت خوب نیست پاشو تواین سرما کلیه هاتم از کار می افته دختر...

زیر بازومو گرفت و منو به داخل برد.هیچکدام از حرفهای محبت آمیزش به گوشم نمی رفت وبا خودم می گفتم:دلسوزی ظاهری شما برای من فایده نداره.لباسهام خیس شده بود به زحمت آنهارا عوض کردم و مثل مرده ها روی تختم افتادم.ساعت پنج بعدظهربود بادردی که به بدنم می پیچید بیدار شدم چشمهامو به سختی بازکردم بدنم کوفته بود سرم به شدت درد می کرد.گرسنه بودم اما دلم نمیخواست چیزی بخورم کیفم را که کنار تختم بود به سختی آوردم و کارت ویزیت دکتر را بیرون آوردموازجام بلند شدم وازاتاق رفتم بیرون مامان توی آشپزخونه بود بابا هم پیداش نبود..کنار تلفن ایستادمو شماره ی مطب وگرفتم بعد از چند بوق صدای منشی دکتربه گوش رسید.

_بفرمایید؟

با کمی منو من کردن گفتم:ببخشید دکتر تشریف دارند؟

_بله شما؟

_من من از آشنایانشون هستم.

بله اجازه بدین وصل کنم.

بعد ا چند ثانیه صدای دلنشینی تنم را گرم کرد همان صدای زندگی بخش چقدر آرام وبا وقار

_الو بفرمایید.

سکوت کردم جرات حرف زدن نداشتم.بعد از چند بار الو الو گفتن دکتر گوشی رو قطع کرد.گونه هام داغ شده بود واحساس داغی می کرد.تنم می لرزید و نفسم به شمارش افتاده بود.بعد از چهارماه صداشو شنیدم این چند ماه هر وقت زنگ می زدم و صدای منشی رو می شنیدم به سرعت گوشی را زمین میگذاشتم.اما امروز به خودم جرات دادم تا شاید صداشو بشنوم که خدارو هزاران هزاربار شکر می کنم که صدای دلنشینش را شنیدم به اتاقم برگشتم

رژلبم را دردست گرفتم و روی آینه نوشتم :

اخرین ستاره بودی

توشب دلواپسیهام

خواستنت پناه من بود

تو غروب بی کسیهام

romangram.com | @romangram_com