#تنهایی_رها_پارت_53
مامان انگار هول بشه جواب داد - نه مامان جان اینطور نیست بعد سریع به داخل آشپزخانه رفت و حرف رو عوض کرد
- رها جان صبحانه خوردی بیا ی چیزی بخور
دکمه ی مانتومو بازکردم ومقنعه امو ازسرم کشیدم
- نه مامان میل ندارم مامان؟ جوابمو ندادی؟
همین طور که مشغول شستن ظرفها بود جواب داد
- حالا تو برو لباساتو را عوض کن
دستی به صورتم کشیدم و موهای در هم ریخته ام رو جمع کردم به طرف اتاقم رفتم با خودم گفتم کاش می شد زندگی کنم.کاش می شد بی دقدقه به آرزوهام برسم کاش کاش می شد در حال زمزمه این کلمات بودم که سعید وارد شد.
_چیه رها مثل اینکه راضی نیستی آمدی خونه
به طرفش چرخیدم مانتومو در آمورم انداختم روتخت
_چرا راضیم ولی حالا کمی خسته ام
سعید جلو آمدو بادست سالمش بازومو گرفت وبه چشمام خیره شد
_رها مامان چیزی بهت گفته؟
سرمو تکون دادم
_در چه مورد؟
romangram.com | @romangram_com