#تنهایی_رها_پارت_145

لبخند دلنشینی با گوشه ی لب زد

سوار شدم

-سلام

_حالتون چطوره ببخشید که من انقدر براتون زحمت دارم ولی برای کار خونه به ریاست یه خانوم احتیاج دارم.حالا که سادات خانوم رفته فهمیدم که خونه بدون کدبانو هیچ ارزشی نداره.

با این حرف قند تو دلم آب شد.

- اما بعضی از آقایون بهتر از خانوما کار خونه رو انجام میدن مثل سعید داداشم اون حتی گاهی وقتا به جای من ظرفهارو می شست یا جارو میزد.



-اِ..چه جالب برادر تو چند سالشه؟

.

_بیست وپنج سال ما دوتاییم البته امسال تابستان ازدواج کرد با دوستم آذین اخه اونا عاشق هم بودند.

_راست میگی باهمون خانومی که باشما بود.

_بله

_که اینطور سعید آقا چکاره هستند؟

_مهندس معماری خیلی مهربان وبامحبته من خیلی دوستش دارم می دونید خیلی بهش وابستم اگه سعید نبود حالا معلوم نبود چه سرنوشت تلخی در انتظارم بود به جلوی ماشین خیره شدم.

اخماشو در هم کرد

_سرنوشت تلخ چرا؟

سرمو چندبار تکان دادم

romangram.com | @romangram_com