#تنهایی_رها_پارت_138


حالا وقت این حرفا نیست.

طیبه از شکل و ماشین و کلاس دکتر برای بچه ها تعریف کرد.به دستور دکتر چند روز استراحت کردم حالم بهتر شده بودولی برای دیدنش خیلی بی تابی می کردم این دو روز مثل دو سال بود امروز باید سرکار حاضر می شدم و برای دیدن همه ی وجودم لحظه شماری می کردم.وقتی دکتر وارد شد لبخندی زد اما کسل به نظر می رسید

_سلام حالت چطوره بهتر شدی؟ ازاینکه با من راحت حرف زد خوشحال شدم دیگه رسمی نبود منو ی پله بهش نزدیک تر کرد

_سلام ممنونم دکتر خوبم خیلی بهتون زحمت دادم.

_خواهش می کنم وظیفه بوده بخاطر وظایفم از من تشکر نکنید..بعد از احوال پرسی وارد اتاقش شد ساعت پنج عصر بود که زنگ اتاقش به صدا در آمد.

با عجله وارد اتاقش شدم.

_بله آقای دکتر کاری داشتید؟

_بله چندتا مریض دیگه باید ببینم؟

_امروز مریضا کم بودند دوتای دیگه مونده.

_باشه پس اون دوتا رو بفرستید داخل بعد اگه زحمتی نیست یه چایی به من بدید خیلی سرم درد می کنه.

از دیدن چهره بی حالش انگار دنیا بر سرم خرابشد دو مریض دیگر را یکی پس از دیگری راهنمایی کردم و دیگر برای اون روز مریضی را نپذیرفتم بعد رفتن دو مریض سریع چایی حاضر کردم و به اتاقش بردم با دو دست سرش را گرفت



اتاق بیرون آمدم سرجام نشستم اون همه ی علایق و همه ی زندگی من بود.خیلی نگران حالش بودم یعنی چه اتفاقی افتاده چرا سرش درد می کنه خدا کمکش کن...تودلم آشوب بود آرام وقرار نداشتم امین عشقم مریض بود ...نیم ساعت بعد دوباره منو صدا کرد...زود رفتم اتاقش

_بله کاری داشتید؟

بعد از کمی سکوت نگاهی به من انداخت.

_خانوم آزادی شما کسی رو سراغ ندارین ی چند روز کارهای منزل منو انجام بده آخه می دونید سادات خانوم که از بچگی کارهای من و منزل رو انجام می داد از دست من ناراحته وقهر کرده دو روز دیگه چند مهمان مهم دارم و کسی رو سراغ ندارم که کارهامو انجام بده ازطرفیم نمی تونم به کسی اعتماد کنم میشه شما راهنماییم کنید.


romangram.com | @romangram_com