#تنهایی_رها_پارت_130
_اه چه بد شد ببخشید خداحافظ.
دست از پا درازتر از مطب خارج شدم خیابان یک طرفه بود مجبور بودم مسافتی را پیاده طی کنم چترم فراموشم شده بود و باران به سروصورتم شلاق می زد به خیابان اصلی رسیدم منتظر ماشین شدم هوا تاریک و سرد شده چقدر سرده ناگهان متوجه بنز سیاه رنگی جلوی پام ایستادشدم از دیدنش سرجایم خشکم زد خدایا حالا چکار کنم شیشه دودی بود و داخل رو نمی دیدم ترسیدم و عقب رفتم با صدای آشنایی به خودم آمدم.
_خانوم آزادی شما اینجا چکار می کنید؟
با تعجب نگاه کردم وای خدا دکتر سلیمی حالا چکار کنم دست پاچه جواب دادم.
- سلام آقای دکتر ی کاری داشتم...حالا دارم میرم خوابگاه.
در جلو رو باز کرد وگفت:
- خب حالا بیا بالا خیس شدی.
_نه نه مرسی منتظر ماشینم مزاحم شما نمی شم.
ابروهای خوش فرمشو درهم کرد وجدی گفت:
_بیا بالا دیگه تعارف نکن.
باصدای آرام گفتم:
- آخه لباسهام خیسه ماشین شما خیس و کثیف میشه.
جدی تر از قبل گفت:
- اشکالی نداره بیا بالا.
به ناچار سوار شدم خیلی خجالت می کشیدم از این می ترسیدم که در مورد من فکر اشتباهی کنه اخه خیلی از محل کار و خوابگاه دور بودم.خیلی جدی حرف می زد توی دلم آشوب بود...ماشینو به حرکت در آورد
- خوب نگفتید این وقت شب اینجا چکار می کردید؟
romangram.com | @romangram_com