#تنهایی_رها_پارت_123

-سلام خوش آمدی

-ممنونم

واردشدم وبه طرف میزم رفتم هنوز بوی رنگ به مشامم میرسید کیفمو روی میز گذاشتم ..به طرف اتاقش رفت ..منم نشستم پشت میز دوباره برگشت ودسته کبیدی وگرفت طرفم زود بلند شدم ایستادم

-خانم آزادی اینم کلید ها ازفردا قبل ازمن اینجا باشید تا بیماران منتظر نمونند

کلیدو گرفتم

- چشم

-بی بلا

دوباره رفت اتاقش ودروبست

نفسمو فوت کردم بیرون دستمو روی قلبم گذاشتم نشستم ..خدایا به خیر بگذرون چرا هر وقت می بینمش قلبم دیونه میشه ...بایدم بشه با تیپی که اون زده با اون هیکل خوش فرمش ...ژالت جب نوک مدادی وشلوار جین آبی وکفش اسپورت ازهمه قشنگ تر لباس سفیدی بود روی لباس پوشیده بود ...چشمامو بستم ودوباره تجسمش کردم ...چندساعت گذشت وخبری از کسی نشد...

خیلی خسته بودم سرم را روی میز گذاشتم و چشمانم را بستم خیالم خیلی راحت بود چون دیگه جست وجو تمام شده بود.ساعت هفت بعد ظهر بود که در اتاق دکتر باز شد به سرعت خود را جمع و جور کردم و از جام بلند شدم و به دکتر نگاه کردم.

_خانم آزادی مثل اینکه امروز از مریض خبری نیست.

راستی یادم رفت این فایل پرونده بیماران داخلش البته یکی از آنها را خالی گذاشتم تا شما کیف و وسایل شخصی خودتون رو داخل اون بزارید پشتش را به من کرد وبه دیوار روبه رویی نگاه کردبه سرعت به طرفم برگشت از حرکت تند ش تکان شدیدی خوردم ترسیدم.

_وای ببخشید خانوم آزادی مثل اینکه مثل اینکه ترسیدید

هول شدم داغی گونه هامو احساس می کردم.

_نه مهم نیست

یک قدم جلو آمد

_راستی استاد گفت شما دانشجوی رشته نقاشی هستید درسته؟

romangram.com | @romangram_com