#تنهایی_رها_پارت_121

- بچه ها ببینید لباس زیر نخریده

بلند بلند خندیدن لنگ کفشو انداختم تو بغلش

- خفه شو بی شعور

طیبه شلوارو گرفت طرفم

- رها زود باش همه رو بپوش ببینم بهت میاد

همه ی لباسها رو پوشیدم چقدر خوشتیپ شده بودم دوستانم به خاطر پیدا کردن گمشده ام از من شیرینی خواستند و من به ناچار همه ی آنها را به نهار دعوت کردم.ولی مدام فکرم مشغول بودکه روز شنبه شروع کارم چطور خواهد بود.آیا می تونم اونو از کارم راضی کنم و هزاران فکر دیگه که از سرم می گذشت.

پنج شنبه و جمعه رو به سختی سپری کردم جمعه عصر به آذین زنگ زدم.

_الو بفرمایید؟

_الو سلام آذین جون حالت چطوره ؟همسر عزیزت خوبه؟

_رها.رها جان تویی حالت خوبه چخبر الهی فدات بشم چقدر دلم برات تنگ شده.

_مرسی خوبم منم دلم برا همتون تنگ شده مامان چطوره بابا خوبه؟

همه خوبن سلام می رسونند چه عجب یادی از ما کردی

با خوشحالی گفتم:

_آذین می خوام یه خبر خوب و باور نکردنی بهت بدم.

_چه خبری خیره بگو زود باش دیگه.

_باشه می گم بالاخره گمشدم رو پیدا کردم آذین دکتر رو می گم از فردا بعد ظهر منشی مطبش هستم.

آذین فریاد کشید چی میگی رها راست میگی چطور پیداش کردی؟تبریک میگم شیرینی یادت نره...وای باورم نمیشه

romangram.com | @romangram_com