#تلنگر_سیاه_پارت_76


انگار که فقط یه صدا بود.

دست از بازی کردن با موهای ساهی برداشتم و رو به صحرا که مقابل ایینه ی قدیمی و خاک گرفته ایستاده بود ، گفتم :

صحرا میتونی بری دستشویی؟

با تعجب از ایینه نگاهی بهم انداخت و گفت :منظورت چیه؟

چشمام رو تو حدقه گردوندم و گفتم :

فقط ازت میخوام که بری دستشویی و اون شیر ابی رو که چکه میکنه رو ببندی. میتونی؟

سری تکون داد و به ارومی از روی صندلی بلند شد و به دستشویی رفت.

بعد از گذشتن یک دقیقه با قیافه ایی بی تفاوت از دستشویی بیرون اومد و درحالی که دوباره به سمت ایینه میرفت گفت :

دلنواز هیچ کدوم از شیر اب ها چکه نمی کرد.

و بعد با تمسخر ادامه داد :

فکر کنم توهم زدی.

سری تکون دادم که دوباره صدای اون چکه های لعنتی رو شنیدم.

این انعکاس نه تنها عصاب من رو بهم ریخت، بلکه عصاب ساورا رو هم بهم ریخت.

چون با کلافگی سرش رو از روی کمر داهی برداشت و گفت :

یکی اون شیر اب لعنتی رو ببنده.

با تعجب گفتم :

توام می شنوی؟

پوزخندی زد و گفت :

مگر اینکه کر باشم و این صدا رو نشنوم.

خواستم چیزی بگم که صحرا با اخم بهش گفت :


romangram.com | @romangram_com