#تلنگر_سیاه_پارت_64
نفسم رو به راحتی به بیرون فرستادم و با خودم گفتم :دختر است دیگر...
ولی با دیدن جای خالی شبنم اون دختر لجوج ولی شکننده دوباره ضربان قلبم بالا رفت و عرق از روی تیره ی کمرم سرازیر شد.
رو به صحرا گفتم :
شبنم.. شبنم کجاست ؟
اشاره ایی به در کوچیک تو اتاق که تازه متوجهش شده بودم کرد و دوباره مشغول بافتن موهاش شد.
کاش یه قیچی دم دستم بود و کل موهاش رو کوتاه می کردم نه یه تیکه اش رو!
با قدمای بلند به سمت دستشویی رفتم و در همون حالم رو به ساورا گفتم :
ساورا بساط نهار رو اماده کن.
دم دستشویی بودم که گفت:
نهار از کجا بیارم احمق؟
چشم غره ایی بهش رفتم و گفتم :
تو کوله پشتیم یه چیزایی هست بردار.
و بعد چند ضربه به در زدم.
صدام رو با تک سرفه ایی صاف کردم و گفتم :
شبنم اونجایی؟
وقتی صدایی نشنیدم ، اخمام توی هم رفت و دوباره صداش کردم وقتی جواب نداد. تعلل رو جایز ندونستم و وارد دستشویی شدم.
ای کاش اون صحنه رو نمی دیدم.
اشتباه نکنید صحنه ی خاک برسری نبود. بلکه شبنم رو دیدم که روی زمین افتاده بود و از دهنش کف بیرون میزد.
چشمام داشت از شدت هیجان سیاهی می رفت و دو دو میزد.
دعا کردم که خوابم نبره اخه دکترم گفته بود اگه زیاد هیجانم بره بالا خوابم می بره. و این...
romangram.com | @romangram_com