#تلنگر_سیاه_پارت_110


سری به عنوان تاسف برای جفتشون تکون دادم که ساورا بهم بد نگاه کرد.

خنده ام می گرفت از این بحثاشون.

اگه این خونه ام ما رو به کشتن نده ،اینا خودشون همدیگه رو می کشن.

دستم رو برای ساکت شدن شبنم که می خواست حرف بزنه ، بالا بردم و گفتم :

باید بریم طبقه ی بالا. تو همون اتاقی که جنازه پیدا کردیم.

باید روح اون بچه رو احضار کنیم.

واینکه...

حرفم رو که نیمه ول کردم ، ساورا گفت :

و اینکه چی؟ یه ذره میخوای حرف بزنی داری می کشیمون.

لبخندی زدم و با شیطنت گفتم :

خوشبختانه و بدبختانه برای احضار حداقل پنج نفر باید باشیم.

ساورا اول تو سکوت بهم خیره شد

ولی بعد شروع کرد به نگاه کردن بچه ها.

انگار که داشت بچه ها رو می شمرد.

بعد از یه مین گفت : بدبخت شدیم رفت!!

سری به عنوان تاسف براش تکون دادم و گفتم : بیا کمکم کن از جام بلند شم.

درحالی که به کمک ساورا از جام بلند می شدم ، رو به دخترا که هنوز نشسته بودن گفتم :

نمیاین ؟ یا اژانس بفرستم براتون.

همشون بهم چشم غره ایی رفتن که ساورا با خنده ضربه ایی به شونم زد و گفت :

افرین.. داری ادم میشی.


romangram.com | @romangram_com