#تلنگر_سیاه_پارت_102


دلنواز از من می ترسید . پس..

یعنی چه شکلی شدم ؟

دستای زخمیم رو مشت کردم و سعی کردم نسبت به ترس دلنواز بی تفاوت باشم .

نگاهی به قاب عکس که جلوم افتاده بود کردم و با همون دستای زخمی از روی زمین برداشتمتش.

تصویر نا واضح دو تا بچه که به شدت شبیه هم بودن .

لعنتی به اون قاب عکس فرستادم و در حالی که به سختی از. جام بلند می شدم ،

رو به سوگل گفتم :

لطفا بیا زخمای صورتم رو ببند .

و بعد بی هیچ حرف دیگه ایی به سمت اتاق رفتم



داهی .

به رفتن ساورا خیره شدم .

صورتش اونقدری زخمی نشده بود که. نشه نگاهش کرد .

می دونستم مشکلش فقط جیغ دلنواز بوده همین و بس .

ساورا به غرورش وصل بود و الان با این اتفاق سردتر از همیشه از اون اتاق بیرون میومد.

نگاهی پر شماتت به دلنواز که درحال بازی کردن با گوشه ی روسریش بود انداختم و گفتم :

نباید اونطوری رفتار می کردی.

چشماش رو درشت کرد و با مظلومیت مخصوص خودش گفت :

من فقط تعجب کردم . همین .

دستی تو موهای اشفته ام کشیدم که با دیدن جای دندونای شبنم روی دستام لبخندی روی لبم اومد و گفتم :


romangram.com | @romangram_com