#تحمل_کن_دلم_پارت_14
_ءءء؟ اونجا رو ببین اون استادت نیست.
به جایی که آوین اشاره کرده بود نگاه کردم. اره خودش بود.
_ آره خودشه.
_ اون دختره کیه پس؟
_ یه سوالایی میپرسیا. من تازه امروز این استادنو دیدم و هیچ شناختی ازش ندارم چه میدونم این دختره کیه. حتما دوست دخترشه دیگه.
_ اره حتما.
باهم سمت ماشین حرکت کردیم. تمام اتفاقاتی که امروز برام افتاده بودو واسش تعریف کردم.بگذریم که چقدر دوتایی به خاطره ضایع شدنم خندیدیم. ولی تا حالا تو عمرم اینقدر ضایع نشده بودم.
امروز همه فامیلا خونه ی خاله دعوت بودیم.
آوین رفت خونه خودشون منم رفتم که آماده بشم. خیلی خسته بودم. اول لباسای کثیفمو که همونجوری تو ماشین لباس شویی انداخته بودم و شستم. تا لباسا شسته بشن یه دوش سر سری هم گرفتم. خب حالا لباس چی بپوشم؟
یه شلوار جین مشکل لوله ای با یه تونیک تنگه یقه قایقی به رنگ قرمز پوشیدم. موهامم با سشوار لخت لخت کردم. فقط یه رژ زدم. بابا هم از شرکت اومده بود. با هم سمت خونه خاله اینا حرکت کردیم. چه مسافت طولانی...
خاله کلی تدارک دیده بود. همه دور میز نشسته بودیم که یهو عرشیا بدون مقدمه گفت:
_ بریم شمال؟
دایی: حالت خوبه عرشیا. یهو شمال از کحات در اومد؟
آوین: به نظره من عرشیا راست میگه. من که حوصلم سر رفت از بس خونه موندم.
خاله رو به شوهر خاله گفت: تو که مشکلی نداری؟
شوهر خاله: نه. اگه شما دوست داشته باشین تا هفته دیگه میتونیم بریم.
دایی و زن دایی هم موافقت خودشوند اعلام کردن.
بابا هم که مثل همیشه خنثی بود.
_ خیلی ممنون که از منم نظر خواستین. چقدر شما به فکر منین اخه. مثلا من همایش دارماااا... تا یک ماه دیگه جایی نمیتونم برم.
آوین و عرشیا: اااااااااااااه....... تو همش سازه مخالفی.
خاله: اشکال نداره مادر. بعد از همایش آرنیکا همه باهم با استاد و اون پسره امیر میریم شمال.
با گفتن این حرف خاله غذا پرید تو گلوم.
_ با استادم؟؟؟
_آره دخترم اینجوری یه تشکری هم از استادت میکنی بخاطره زحماتی که واست کشیده.
با موافقت همه، دیگه نمیتونستم اعتراضی کنم.
*****
روزا هی سپری میشدن و من هر روز یا آموزشگاه موسیقی بودم یا با اوین میرفتم کلاس رقص...
romangram.com | @romangram_com