#سلطان_پارت_77
_سلطان؟!
کارتوبود ،آره!
_چیه سرگرد،می بینم که بد جوری جوش آوردی؟!
_فقط یک کلمه بگو کارتو بوده ،آره؟
تو اون دختررو دزدیدی؟
_من کسی رو ندزدیدم،این تو بودی که زن مردم رو دزدیدی ،یادت که نرفته،تااینجاشم جوون مردی کردم،که این غلطی که توکردی رو جورش رو کشیدم،پس دهنت رو ببندو خفه شو.
گوشی رو بدون اینکه به بقیه ی حرف هاش گوش بدم خاموش کردم،نمی خواستم دیگه صداش رو بشنوم.
دست انداختم و سوئیچ رو برداشتم وازماشین پایین اومدم.
_خان ،خوش اومدی.
-چی شده چرا تواین شکلی شدی؟!
بااخم خیره بودم به طاها،بدجوررنگش پریده بودو آشفته به نظر می رسید،ازسکوتش اعصبانی شدم،خواستم،چیزی بگم،که زبونش رو تکون داد.
_خان مهران زنگ زد گفت اگه تا یک ساعت دیگه زنش رو تحویلش ندیم،اولین دخترروبی آبرو می کنن.
ابروهام رو به چشم هام نزدیک کردم و گوشیم رو که تو دستم بود جلوی صورتم گرفتم،شروع کردم به گرفتن شماره ی مهران
_مرتیکه ی عوضی من رو تهدید می کنه.
romangram.com | @romangram_com