#سلطان_پارت_57


واز کنارم عبور کرد و رفت،سامیار همراهیشون کرد.

بارفتن مهران،کلافه وخشمگین روی مبل نشستم،آرنج دست راستم رو روی دسته ی مبل گذاشتم و عصبی شروع به ضربه زدن به پیشونیم باانگشت شستم کردم.

سامیار بعد چند دقیقه برگشت روبه روم روی مبل تک نفره ای نشست،تو همون حالت که درحال ضربه زدن شستم به پیشونیم بودم،ازگوشه ی چشم به سامیار نگاه کردم،جدی اما آروم،غریدم:

_خوب، منتظرم توضیح بده...

با تته پته گفت:

_چی...چی...رو،توضیح بدم،امیر سام؟!

ازشدت خشم وناراحتی چشم هام رو بستم،انگشت شست واشاره ام رو روی چشم هام گذاشتم ،وهمزمان باهمون لحن آروم اماجدی گفتم:

_درباره ی حرف هایی که این ،گرگ زاده می گفت.قضیه ی زنش چیه؟!

_ب...به خدا داداش چرت می گفت،ما دیشب کسی رو ندیدیم.

خم شدم دوتا دستام رو روی زانوهام گذاشتم وپنجه هام رو تو هم قلاب کردم،مشکوک باچشم های خمار شده ام خیره شدم بهش ،معلوم بود یه چیزی روداره پنهون می کنه،من بزرگش کردم،وقتی می گه"ف"می فهمم یعنی فرهزاد...

_خودتم خوب می دونی سگای پاشا کارشون رو خوب بلدن،وقتی می گه بو کشیدن رد دختره رو تو قلمرو من پیدا کردن،پس یعنی دختره تو قلمرو منه...

بگو چه بلایی به سرش آوردی که حالا ازم پنهون می کنی؟





romangram.com | @romangram_com