#سلطان_پارت_35


_سرگرد به من هم بگو چی شده؟

_تو بامن می یایی؟

ماتم برد بهت زده تو چشم هاش خیره بودم که جدی گفت:

_نترس نمی خوام ببرمت اداره ی پلیس...

_پس چی؟

_می خوام که خونه ی من بمونی؟

بااین حرفش شوکه شدم،درسته که پلیسه،ولی خواب دلیل نمی شه بهش اعتماد کنم،بالاخره اونم یک مرده.

دقایقی نگذشته بودکه صدام زد..

_خوبی؟!

به تکون دادن سر اکتفا کردم.

ماشین رو روشن کردوخیلی سریع ماشین ازجاش کنده شد وحرکت کرد.

نگاهم محو جاده ی تاریک ودرخت هایی بود که تواین سیاهی شب به شکل سایه دیده می شدن وفکرم هزار جای دیگه دور ازاون محیط مسکوت...

_اسم پدرو مادرت چی بود.

سرم رو برگردوندم سمتش وبه صورتش نگاه کردم...

romangram.com | @romangram_com