#سلطان_پارت_31


_سلام آقا زاده،اومده بودم به املاک مادریم سری بزنم،شما مشکلی داری؟بیا پاسگاه درخدمتم.

_نه چه مشکلی،فقط ازاونجاکه مغذ ناقص من به خاطر می یاره املاک مادری شما اون سمت آبادیه...

_بس کن سامیار نمی خواد ادای برادربزرگترت رودربیاری،بی خیال شو...

بلند قهقهه زدو گفت:

_شانس آوردی سرگرد،تا سلطان امشب نیومدش وگرنه خودت که می شناسیش،هیچ خوشش نمیاد کسی بدون اجازه اش پاتو قلمروش بذاره،ولی خوب حق باتوعه،من سلطان نیستم.

_راه باز کنید بره.

برو سرگرد،این دفعه رو ندید می گیرم.





فصل دوم



دقایقی نگذشته بود که،صدام زد.

_خوبی تو؟!بیا بیرون،خطر رفع شد.

کتش رو ازروی سرم کنار زدم وبه سختی خودم رو ازاون زیر بیرون کشیدم،روی صندلی ولوشدم ونفسم رو با خیالی آسوده به بیرون فوت کردم‌.

romangram.com | @romangram_com