#سکوت_یک_تردید_پارت_21

_خب!!!؟؟؟

وااای چقدر خنگه این مثلا استاد!!!!

پووفی کشیدم و گفتم:امرررتون....

_آهان ازت می خوام بیای و توی شرکت من مشغووول به کار شی....

نیاز و دریا تا آخرین حد توان چسبیده بودن به گوشم تا بفهمند چی میگه یکم هولشون دادم و گفتم:بعله!!؟؟بیام کار کنم اونم تو شرکت شما!!!؟؟

پوزخندی زد و گفت:چیه خوشت نیومد یا کم اوردی...

بیشعوووووور واسه اینکه روش رو کم کنم گفتم:باشه قبوله...

_باشه فردا ساعت چهار بیاید به این آدرسی که الان واستون میفرستم...

اینو گفت و بدون خداحافظی قطع کرد....

خداییا اخه تو نباید یکم ادب و فهم و شعور به این بشر میدادی!!!؟؟؟؟

دریا و نیاز ازم فاصله گرفتن...

نیاز:حالا چیکار می خوای بکنی!!؟؟؟

_هیچی میرم دیگه

نیاز و دریا همزمان باهم:میرییییییی!!!!؟؟؟؟

_اره چرا نرم ولی قبلش باید با بابا صحبت کنم...

دریا:همچین بد هم نیست...تازه یه رئیس داری به این جیگررری

_اه اه من نمی دونم این کجاش جیگره!!؟؟؟

دریا آبروهاشو بالا انداخت خنده ای دندون نما کرد و گفت:همه جااااش...

(بیشعوووور رو میبینیا)

romangram.com | @romangram_com