#سیمرغ_پارت_59

خندم و کنترل کردم و به طرف پنجره برگشتم.. یک دفعه یاد آرایشگاه افتادم!
_اگه میشه منو همین چهار راه پیاده کنین!
متعجب پرسید:
_جایی میری؟
سرم و تکونی دادم.
_یک کارِ شخصی دارم!
متفکر به رو به رو خیره شد.
_امروز بیکارم.. کجا میری تو این سرما؟ میرسونمت!
موذب و مقید نگاهش کردم.
_خودم میتونم برم! ممنون!
برگشت و بی حرف نگاهم کرد.
_میخوام برم آرایشگاه.. زیاد دور نیست!
نگاهش حولِ صورتم چرخید.. لبخند متعجبی زد که خجالت زدم کرد!
_فکر نمیکردم از اوناش باشی!
سرمو با اخم پایین انداختم.
_نه اونجوری که فکرشو میکنین.. میخوام موهامو کوتاه کنم! اذیتم میکنن!
برگشت و با تعجب نگاهم کرد.. سرمو به معنیِ "چی" تکون دادم که حس کردم اخمی روی صورتش نشست. از اولین دورِ برگردون برگشت و راه خونه رو پیش گرفت.. هاج و واج نگاهش کردم!
_شما که دارین برمیگردین؟
به رو به رو خیره بود!
_شاید بهتر باشه تجدید نظر کنی.. الآن مریضی مخ ات خوب کار نمیکنه!
چشمام گرد شد.
_بله؟؟!
برگشت و با حالت خاصی نگاهم کرد.
_عقل تو سرت نیست؟ میخوای بری موهای به این بلندی رو کوتاه کنی که چی بشه؟ که بشی مُدِ روز؟
از سرانگشتام تا پاهام داغ شد. سرمو پایین انداختم و سعی کردم به این فکر نکنم که موهام و کجا دیده!
_اذیتم میکن!
سرمو بالا نکردم ولی لبخندش و حس کردم!
_هر زیبایی ای درد سر و زحمت داره!

romangram.com | @romangram_com