#شروع_از_پایان_پارت_45
پایینو نگاه کرد و سرشو به علامت نه تکون داد.
_ عزیزم معذرت میخوام.......... من این روزا دلم برای مریم تنگ شده،ببخشید دیگه........... میخوای با هم ژله درست کنیم؟
سرشو آورد بالا و به نشانه ی تایید تکون داد.همونجور که دراز میکشیدم رو زمین کشیدمش طرف خودم و با خنده بغلش کردم و بوسش کردم:
_ ببینم زبونتو موش خورده ؟
صدای خنده ش بلند شده بود :
_ کیانا جون ولم کن خفه شدم.
_ نه نمیشه باید ده تا بوس بدی تا ولت کنم.
_ باشه ولی یکی من یکی تو......
_ نیم وجبی حالا واسه من شرط میذاری؟......باشه قبول.
و همدیگه رو میبوسیدیم و دو تایی میشمردیم.بعدش با خنده رفتیم اشپزخونه تا ژله درست کنیم بهزاد که تو حال نشسته بود تقریبا داشت شاخش در میومد که به این سرعت تونسته بودم همه چیو رو به راه کنم.به همین راحتی تونسته بودم دل کوچیک آرش و به دست بیارم.احساس میکردم خودمم خیلی سبک شدم، همیشه فکر میکردم گریه آدمو سبک میکنه تازه کشف کرده بودم در بعضی مواقع خنده و شاد کردن دل یکی دیگه اثرش از اونم بیشتره.
romangram.com | @romangram_com