#شروع_از_پایان_پارت_170

_ بهزاد ببخشید ........از دهنم پرید .......

چند لحظه با عصبانیت به بیرون خیره شد و دوباره نگاهشو داد به من ،

_ چرا اصرار داری خودتو با سپیده مقایسه کنی ؟

_ ببخشید ........

اشکامو با بوس پاک کرد و زل زد تو چشمام ، بعد از یه سکوت نسبتا طولانی جواب داد :

_ چون تو رو بیشتر میخوام ، بهت بیشتر احتیاج دارم.......به این دلیل نمیتونم صبر کنم......

گردنمو کج کردمو گفتم :

_ نگفتی تو رو بیشتر دوست دارم ؟.......

با خنده دماغمو کشید و گفت :

_ پررو نشو دیگه بچه .........برو سر جات ، دیرمون شد.......

سر جام نشستم و بهزاد ماشین و به حرکت درآورد ، هر کاری میکردم نمیتونستم ازش ناراحت نباشم ، انتظار زیادی بود که میخواستم بگه منو بیشتر از سپیده دوست داره ولی دوست داشتم این حقیقت داشته باشه ، تا خونه هیچ حرفی نزدم و خودمو مشغول تماشای خیابون نشون دادم ، وقتی رسیدیم در ماشینو باز کردم تا برم بیرون که دستمو گرفت ، بهش نگاه کردم ، با لبخند گفت :

romangram.com | @romangram_com