#شکیبا_پارت_40
سخت بود گذشتن از جایی که تمام هویتش رو شکل داده بود ... همونجایی که طی یک شب همه ي عزیزانش رو ازش
گرفت ...
پا به پاي علی گریه می کردم .... بهار هم همینطور .... گریه ها و بی تابی هاي رادین هم کلافه مون کرده بود .... هیچکدوم
بوي مادرش رو نمی دادیم ....
به کمک عمو هاي مهرشاد و خونوادشون ... یه چیز هایی رو از زیر آوار بیرون کشیدیم .... مثل کیف پول مامان ...... که یه
سري چیزها از جمله کلیداي خونه توش بود .... کیف زن عمو و عمه و خیلی چیزاي دیگه .... و چند تا چیزي که علی از زیر
آوار بیرون آورد تا به عنوان یادگاري با خودش داشته باشه ... گرچه که چزهاي خاصی نبود ... ولی .... براي علی و دل پر
دردش مرهم بود ....
توي راه خشایار و خاطره با چند نفري تماس گرفتن و بهشون گفتن که داریم براي مراسم تشیع جنازه می ریم بهشت زهرا ....
نمی دونستم با چه کسایی تماس گرفتن .. ولی دلم می خواست مراسم سوت و کور نباشه ...
همینطور هم شد .... چون خونواده ي آقاي یکتاپور ... و دوستان آقاي یکتاپور ... خونواده ي مادري مهرشاد .... خونواده ي
آقاي چاوشی که نمی دونستم از کجا خبر دار شدن .... دوستاي مهرشاد و شاهد .... همکاراي بابا ... همکاراي عمو ... و خیلی
آدمایی که نمی شناختم یا خیلی کم دیده بودمشون ... همه و همه حضور داشتن ....
ما با همون لباسایی بودیم که خاله برامون آورده بود .... گوشه اي نزدیک قبر ا نشسته بودم و به کاراي آقایی که قبرها رو می
کند نگاه می کردم ... آروم اشک می ریختم و خاك ها رو بر می داشتم و می ریختم رو سرم .... خاك بر سر شده بودم ... مگه
غیر از این بود ؟ .... که جلو چشمم تک تک افراد خونواده م پرپر شدن .....
سکوت می کنم تا به خاك سپردن آخرین آرزوهاي بر باد رفته ام آبرومندانه باشد؛
گریه می کنم با شکوه!
هر سه از این دنیا جدا بودیم وقتی داشتن جلوي چشممون ... عزیزترین هامون رو می ذاشتن داخل یه گودال چهارگوش
عمیق .... و خاك می ریختن روي صورت هاشون ...
آخ که چقدر درد داشت اخرین خداحافظی .... خداحافظیی که سلامی دوباره در پی نداشت ....
آتیش به پا می شه تو دل آدم وقتی می دونه داره براي آخرین بار به عزیزش نگاه می کنه .... و قراره دیگه تا آخر عمرش اون
صورت ... اون چشم ها ... و اون شونه هاي امن و آغوشی که همیشه پناهش بوده رو نبینه .....
اتیش گرفتم و شکستم .... شکستم زیر فشار غم جدایی .....
خاك می ریختم رو سرم .... خاکی که قرار بود عزیزانم در آغوشش براي همیشه آروم بگیرن ....
دلم می خواست فریاد بکشم و براي آخرین بار صداشون کنم .... اسمشون رو ببرم و دلم رو از آرزوي صدا کردنشون آروم کنم
....
@romangram_com