#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_89
از سرویش بهداشتی خارج شدم.بغض دردناکی در گلویم بود که نمی خواستم بشکنمش...به سمت میزم رفتم.آرین و الناز و عموهرمز آنجا نشسته بودند.آرین پرسید:کجا بودی؟
کنارش نشستم و با زهرخندی گفتم:داشتم یه معامله ی چرب و نرم می کردم!
آرین اخمی از سر سردرگمی زد وپرسید:معامله؟با کی؟
_با خواهر جونتون!
چک را در آوردم و به سمتش گرفتم و به ساگی گفتم:زنتو با 30میلیون خرید خواهر عزیزتر از جونت!به همین سادگی!
توجه عمو هرمز و الناز هم به ما جلب شد.آرین با نگاهی متعجب چک را از من گرفت و نگاه کرد.عمو هرمز با دیدن چهره ی او گفت:چی شده؟اتفاقی افتاده عمو جون؟
گفتم:آریانا فهمید قضیه رو...
عمو هرمز گفت:دیگه مسکوت نگه داشتن قضیه درست نیست...باید زودتر بگید تا اونا مچتونو نگرفتن...با توام آرین.
اما آرین فقط با نگاهی غضبناک به چک نگاه میکرد.عمو هرمز پرسید:این چرا برزخی شده؟
و چک را از دست آرین بیرون کشید.الناز هم که کنارش نشسته بود سرک کشید تا قضیه ی چک را بفهمد.بعد پرسید:30میلیون واسه چی؟
پوزخندی زدم و گفتم:واسه اینکه زندگی و شوهرمو بفروشم و برم!
عمو هرمز با تعجب پرسید:آریانا این چک رو داده؟
آرین با عصبانیت چک را از دست عمو هرمز بیرون کشیدو بلند شد و رفت.با نگاهم دنبالش کردم و دیدم در گوشه ای دور از جمعیت آریانا را گیر انداخت.چند کلمه ای حرف زد ...چک را پاره کرد و جلوی پای او ریخت...بعد هم از باغ خارج شد...نتوانستم بی تفاوت همانجا بنشینم بلند شدم و دنبال آرین از باغ خارج شدم...
قصه سی ام:
دنبالش گشتم اما پیدایش نکردم.باغ کنار جاده بود و ماشینها به سرعت رد می شدند.دم در کسی نبود.داد زدم:آرین!آرین کجایی؟
اما جوابی نگرفتم...با آن کفش پاشنه بلند بدو بدو به سمت پارکینگ باغ که کنار آن بود رفتم...حدس می زدم کنار ماشینش باشد که حدسم درست بود.
romangram.com | @romangram_com