#شب_سراب_پارت_97

-مگر میدان جنگ می روم؟باز به دلت بد آوردی؟من هیچ نگران نیستم فقط نگرانم که چه جوری باید با پدر محبوب روبرو بشوم.
-اون باید خجالت بکشه که تو را شلاق زده تو نگرانی؟
-هیچ یاد شلاق نبودم راست می گوئی خوبه لااقل یک خط طلب من است حتما خودش هم ناراحت است که دامادش را کتک زده!
-پیش میاد اما بعد از عروسی همه چیز درست می شود اینقدر از این اتفاقات افتاده نمی خوری؟جمع بکنم؟
-آره مادر زودتر جمع کن می خواهم لباسهایم را بپوشم.
-پسر کو تا غروب عجله داری؟
خندیدم.
تا مادر رفت ظرفها را بشوید لباسهایم را با دقت و احتیاط پوشیدم.
-ایوای مادر جورابم سوراخ است کو سوزن و نخ؟
-صبر کن خودم میام می دوزم یک جفت دیگر هم داری شسته ام بالای صندوق است ببین پیدا می کنی؟
-اونها درب و داغونترند این خوبش بود که پوشیدم.
آمد نخ و سوزن را آورد مادر دیگه نمی تواند سوزن را نخ بکند.
-بده من نخ کنم من نباشم کار تو زار است مگر نه؟
-خدا آنروز را نیاورد که من بی تو زنده باشم.
-روز؟کدام روز شاید همین فردا
-سرحالی ها خدا را شکر نمردم و این روز را دیدم توکل به خدا کردم ترا به خدا سپردم تا بری و برگردی دعا می خوانم با دعا آنجا حفظ ات می کنم.
و بالاخره وقت رفتن رسید.
مادر بالای سرم قران گرفت سه باز از زیر قران رد شدم ایستادم و قران را به سرم مالیدم بعدگرفتم قران را بوسیدم روی چشمهایم مالیدم و به مادر دادم.
-خداحافظ.
-بسلامت پدرم انشالله خندان برگردی زود بیا طولش نده چشم براهم.
بعد از مدتها مادر سرم را به طرف خودش خم کرد و پیشانی ام را بوسید منهم صورتش را بوسیدم تا دم در حیاط دنبالم آمد یک کاسه آب با خودش آورده بود وقتی وارد کوچه شدم پشت سرم آب پاشید شنیدم که میگفت:
-مثل این آب روشن راحت بری و برگردی الهم صلی علی محمد و آل محمد.
زنی بچه به بغل از روبرویم ظاهر شد بچه تا رسیدند پهلوی من عطسه کرد صدای مادرم را شنیدم:
-رحیم بایست صلواتب فرست.
معلوم شد مادر هنوز آنجا ایستاده و نگاهم می کند ایستادم سه بار صلوات فرستادم و راه افتادم.
خدایا کمکم کن خدایا به سلامت برگردم باز هم از این کوچه رد شوم باز هم وارد این خانه شوم باز مادر را ببینم خدایا کمکم کن وقتی مادر را می بینم خندان باشم خوش خبر باشم سالم باشم خدایا چند دقیقه ی اول را تو حفظ ام کن مشکل چند دقیقه ی اول است بعد که کنی رویم باز شد راحت می شوم.
حتما مادر و خواهر محبوبه را می بینم حتما برادر کوچکترش را می دهند بغلم به من چی میگه؟داداش آره معمولا خواهر زنها و برادر زنها به داماد داداش می گویند پدرش چه خواهد گفت؟اول اول حتما میگه رحیم جان....به من چی میگه؟رحیم جان؟به فکر نمی کنم به این زودی جان بگوید حتما یا آقا رحیم میگه یا رحیم خان....بالاخره یک ساعت دیگه معلوم میشه چه می خواد بگه از من معذرت می خواد که شلاقم زده مادر محبوبه حتما میگه آقای ما یه خرده عصبانی است می بخشید من خواهم گفت اختیار مرگ و زندگی من به دست آقای بصیر الملک است آره به این زودی نمی توام مثل محبوبه به پدرش آقاجان بگویم زبانم نمی گرده خجالت می کشم.
با احتیاط دستگیره ی در را گرفتم و دوتا ضربت زدم.
زنی در را به رویم باز کرد جلو جلو مرا به طرف پله ها راهنمایی کرد بالا رفتیم ایوان بود یک دری را باز کرد وارد اطاق شدم.

romangram.com | @romangram_com