#شب_سراب_پارت_109
نمی دانم شاید هم حق داشت اینها نسبت به خوراکی خیلی حساسیت داشتند ولی ما نه,هرچه نرم تر از سنگ بود می خوردیم وخدا رو شکر میکردیم.
صبحانه را خوردیم دوباره رفت روی رختخواب دراز کشید ومن استکان ونعلبکی وقوری را بردم شستم سماور را جمع کردم سری به دیگ غذای دیشب زدم غذا بود می شد هم ناهار گرم کرد و هم شام .
ظرفهایی را که شسته بودم با دستمال خشک کردم و سینی ناهار را مرتب کردم ورفتم توی اطاق پهلویش چشمانش خواب الود بود خمار شده بود واین حالت آتش به جان من می زد...
سه چهار روز وضع به همین منوال گذشت همه کارها را من می کردم خرید می کردم می آوردم سبزی را پاک می کردم می شستم خرد می کردم گوشت را تکه می کردم محبوبه قرمه سبزی درست می کرد آ«هم گاهی شور بود گاهی بی نمک.
ولی خب همه اینها پیش می آید دخترها یک مدت غذا خراب می کنند تا بلاخره یاد می گیرند اینهم مثل بقیه کم کم راه می افتد.
اما مهمترین مشکل من این بود که چه جوری تنهایش بگذارم ودنبال کارم بروم هر چه منتظر شدم که خودش پیشنهاد بکند که بروم مادرم را بیاورم بعد بروم سر کارم حرفی در این مورد نزد تا اینکه یک روز خودش گفت:
رحیم جان سر کار نمی روی؟
بیرونم می کنی؟
وای نه به خدا ولی دکانت چه می شود؟
اول باید کمی وسیله بخرم ابزار کار ندارم ولی انشالهه جور می شود.
نخواستم بگویم این مشکل بعدی است مشکل اصلی تنها ماندن تو است اما وقتی دیدم خودش جویا شد فهمیدم که خودش را آ»اده کرده که در خانه تنها بماند پس مشکل دوم را مطرح کردم بسرعت بلند شد رفت توی اطاق کوچک خش وخشی بگوشم رسید برگشت.
بیا این پنجاه و چهار تومان بگیر آقا جانم داده بودند کارت راه می افتد؟
روز خواستگاری آقا جانش گفته بود ماهی سی تومان می دهد برا کمک خرج مان ولی مثل اینکه آنرا هم مثل کلید در خانه مصلحت ندیده بود به من بدهد داده بود به دخترش,گفتم:
راه می افتد ولی پول باشد برای خودت آقا جانت برای تو داده.
گفت:من وتو نداریم انشالله کارت که روبراه شد دو برابر پس میدهی..
خنده ام گرفت,پس این قرض است نه کمک خرج من هر چه می گیرم دو برابرش را باید بعدا"پس بدهم.
پول را به طرفش هل دادم دوباره کشید جلوی من ,دوباره هل دادم طرف خودش عاقبت پول را برداشت و گفت:اگر قبول نکنی میریزم توی احپجاق .
می دانستم یک دنده ولجباز است مگر به خاطر همین صفت اش حالا اینجا جلوی من ننشسته است؟
گفتم:من از تو لجباز تر ندیدم دختر وپول را که به طرفم هل داده بود برداشتم,دستهای کوچکش را فشار دادم و انگشتانش را بوسیدم..
این دختر کوچک به اندازه یک زن جا افتاده عقل داشت راست می گفت من وتو تا دیشب ها بود آنروز صبح منو تو نداریم ما شده ایم.
واقعا یا پول کمک خرج خیلی خوبی بود در حقیقت حقوق یکماه من بود که اوستا می داد مقداری اره و دنده ومیخ وچکش وسمباده خریدم منتها مشکل کار فقط اینها نبود مساله مهم این بود که هنوز در محل شناس نبودم طول می کشید تا به من مراجعه کنند اما دست روی دست هم نگذاشتم به چند نجار سابقه دار مراجعه کردم وگفتم که می توانم روز مزدی برایشان کار کنم مخصوصا که خدا را شکر کار هم فراوان بود دولت دستور جدید داده بود دکان ها را مرمت کنند در پنجره ها را تعمییر کنند خلاصه لقمه نانی در می آمد.
یکروز وقتی از سرکار خسته وخراب رفته بودم خانه محبوبه پکر بود حق داشت طفل معصوم از صبح تا غروب تنهای تنها توی خانه مسلما" دلتنگ می شد هر چند که نصف بیشتر روز را می خوابید و شبها من بیچاره خسته وخراب بودم ماشالهه او مثل گل میشکفت وعشقش را می کرد.
بع داز شام پرسید:
رحیم فکر نظام نیستی؟
تعجب کردم این دختر هیچ متوجه نیست که من نظام بروم این شب ها را هم باید تنها بماند چه دارد می پرسد؟
با تعجب پرسیدم فکر نظام؟
اره نمی خواهی توی نظام بروی>مگر نمی خواستی صاحب منصب شوی؟
چاره نداشتم مجبور بودم دل خوش کنکی بهش بدهم گفتم:چرا..چرا...البته ولی اول باید به این دکان سر وسامان بدهم خیالم از
romangram.com | @romangram_com