#شب_سراب_پارت_104
معصومه خانم بلند شد و از اتاق بيرون رفت وقتي برگشت يك جفت گوشواره كف دستش بود.
-ولله من مي خواستم اين ها را با يكي ديگه طاق بزنم ،اما كلي از دستمزدش كم مي كنند دلم نيامد.
ناصر خان گوشواره ها را گرفت و انگاري تازه مي ديد :
-چرا مي خواهي بفروشي مگر گوشواره نمي خواهي؟
-مي خواهم منتها يك طرح ديگر ديدم خوشم آمده مي خواهم اين را با آن طاق بزنم اما اين را ارزان مي خرند و آن را گران مي فروشند.
خب بعضي ها كارشان همين است سر يكي كلاه مي گذارند و از سر ديگري كلاه بر مي دارند و بعد فكر مي كنند ماسب هم حبيب خداست.
-براي همين آخر سر زندگي شان ،فنا مي شود،به باد ميرود ،از قديم و نديم گفته اند باد آورده را باد ميبرد ،خيلي كم عاقبت به خير مي شوند.
-آنهايي كه در كسب و كارشان انصاف ندارند عاقبت به خير نمي شوند.
-معلومه.
-من به چشم خودم ديدم،با همين دوتا چشم،مثل اينكه خدا مي بره بالا بالا بالاتر و از ان بالا ول ميكند.وقتي مي افتند هزار تكه شده اند.
-خوب با كسب حلال كه آن همه آلاف الوف نمي شود بهم زد ،پول براي اين ها علف خرس است .ارزان خريدن و گران فروختن هم كار است؟كار آن است كه با دست يا پا يا مغز انجام دهي آن بركت دارد ،آن عاقبت به خيري دارد نه اين معامله ها...
-خب بابا گوشواره ها چند؟
اما معصوم خانم قسطی باید بدهم کار مزدش را کم نمی کنم ولی قسطی می دهم
باشد رحیم آقا قبول
باید به من فرصت هم بدهید تا دکانم جا بیفتد تا آشنا شوم تا مشتری گیر بیاورم چند ماهی طول میکشد
توقیت نمی خواد هر وقت دستتان رسید بدهید بالاخره محبوبه خانم عروس ما هم هست ببرید توی بازار قیمت بگذارید از طرف من امین هستید
وقتی به خانه برگشتم مادر سر از پا نمی شناخت
میگم رحیم زن گرفتن تو به معجزه شبیه است پسر با جیب خالی با دست خالی شکر خدا را همه چیز دارد روبراه می شود مادر رفت سر صندوق اش چند تا بقچه رنگ وارنگ را که با پارچه هاییکه انیس خانم داده بود چهل تکه دوخته بود یکی یکی از صندوق در آورد و دور و بر خودش روی زمین چید
romangram.com | @romangram_com