#ثروت_عشق_پارت_58

- خانم رسولی؟
- بله.
- من از اداره ی آگاهی اومدم، با توجه به شرایط نامساعد جسمیتون زیاد وقتتونو نمیگیرم. چند تا سوال داشتم.
- بفرمایید.
او سوال هایش را در مورد فرار از زندان و مرگ فرخ و عرفان پرسید و من هر چه را میدانستم بهش گفتم. در پایان او به نظر راضی میرسید. گفت:« اوه راستی، گفتم شاید بد نباشد بدانید که خانم خسروی را در فرودگاه دستگیر کردیم.»
- خانم خسروی؟
- فکر کنم شما او را با نام کوچک شهناز میشناسید.
- اون رو دستگیرش کردین؟ واقعا؟
- بله.
با کنجکاوی بهم نگاه کرد تا افکارم را حدس بزند.
- آها... من از این بابت خیلی خوشحالم.
- واقعا؟
یه چیزی توی این مَرده بود که حرص منو درمی آورد. میخواستم خرخره اش را بجوم، چرایش را هم نمیدانم.
- بله واقعا.
- یعنی شما هنوز هم ادعا میکنین که از قضیه ی قاچاق خبری نداشتین؟
- آقای محترم، باید خدمتتون عرض کنم که نه تنها ادعا میکنم، بلکه به شدت روش پافشاری هم میکنم.

romangram.com | @romangram_com