#ثروت_عشق_پارت_30

- از کجا میدونی این عشقه؟ شاید فقط... فقط...
- فقط چی؟
- فقط هوس باشه.
- نه، مطمئنم هوس نیست.
- از کجا انقدر مطمئنی؟
فکر کنم این آخریو خیلی بلند گفتم چون مردی که جلوم نشسته بود برگشت و بهم چشم غره رفت. شهاب چشمانش را تنگ کرد و تکرار کرد:« مطمئنم.»
- بسیار خب، حرفت رو زدی. حالا بذار منم یادآوری کنم که بنده نامزد دارم.
ظاهرا این موضوع را فراموش کرده بود، چون بعد از شنیدن این حرف عضلات چانه اش منقبض شد و به من گفت:« تو نامزدتو دوست داری؟» حرفی نزدم، رویم را برگرداندم. با دستش چانه ام را به سمت خودش کشید و مجددا پرسید:« دوسش داری؟ از منم بیشتر؟» خدای من! باورم نمیشد اون تا این حد جلو برود. با بغض گفتم:« چرا فکر میکنی دوست دارم؟ من به تو به چشم برادر نگاه میکنم.»
دروغ محض! من از شهاب خوشم می اومد، اما ترجیح میدادم وارد زندگیش نشوم. رویم را برگرداندم تا اشک هایم را نبیند. شهاب تا آخر فیلم حرفی نزد. از سینما خارج شدیم که بهم گفت:« سمانه؟»
- ها؟
- میشه ازت یه خواهشی بکنم؟
- نه!
- ای بابا! ولی میکنم: میشه با خودت روراست باشی؟
- من باید برم، خداحافظ.
- بذار حداقل برسونمت.
- نه، ممنون. واسه امشب متشکرم. خداحافظ.

romangram.com | @romangram_com