#ثروت_عشق_پارت_142
- من به چیزی که بخوام همیشه میرسم.
- پس در این صورت، این یه بار اینطور نخواهد بود.
آفرین به خودت، سمانه. حتما الآن با خودش میگه:« پوف، چه اعتماد به نفسی!»
اما او ظاهرا خیلی سمج بود چون گفت:« و من هم به شما ثابت خواهم کرد که استثنایی وجود نخواهد داشت.»
پوزخندی زدم و چشمانم را چرخاندم. سپس از جایم بلند شدم و نگاهی اشراف منشانه به او انداختم که هر آدمی را با خاک یکسان میکرد.
به سمت جمعیت رفتم ولی مایل نبودم با کسی صحبت کنم. فقط میخواستم در تنهایی و سکوت فکر کنم.
متوجه شدم که عاقد اومده و موقع انجام مراسم است. به سمت سفره ی عقد رفتم. شهاب و روشنا روی مبلی زیبا از پارچه ی ابریشم قرمز نشسته بودند. روشنا با لبخندی ساختگی و زننده به مهمان ها نگاه میکرد. شهاب به زمین زل زده بود و چهره اش را جمع کرده بود. وقتی اینجوری بود، یعنی سخت مشغول فکر کردن بود. آخرین باری که او را این طوری دیده بودم، درگیر یکی از معماهای پلیسی خودش راجع به یک پرونده ی قتل بود. دست آخر هم با گذاشتن تله ای، خیلی هوشمندانه مجرم را دستگیر کرده بود.
عاقد آمد و فامیل های نزدیک شهاب و روشنا دورشان را فرا گرفتند. فامیل های روشنا بالای سرشون مشغول سابیدن قند شدند. روشنا به شهاب نگاه کرد و شهاب هم با ناراحتی به روشنا. شهاب در گوش روشنا چیزی گفت و چهره ی روشنا به کلی عوض شد و باناباوری به شهاب نگاه کرد. سپس شهاب چیز دیگری در گوشش گفت و بعدش متوجه شدم که به روشنا گفت متاسفم. روشنا که کلی ناراحت بود به زمین چشم دوخت و گفت:« میدونستم.»
و شهاب دوباره گفت:« متاسفم.» و به من نگاه کرد. من مطمئن نبودم او میخواهد چه کار کند. لبم را گاز گرفتم و به خاطر مزه ی رژ لبم چهره ام را درهم کشیدم.
عاقد روی صندلی نشست و شروع کرد خطبه ی عقد را خواندن. وقتی عروس میخواست جواب بله را بده، شهاب با صدایی بلند و محکم گفت:« دست نگه دارید.»
سکوتی مرگبار حکمفرما شده بود. همه ی چشم ها به شهاب دوخته شده بود.
من با نگرانی به شهاب نگاه کردم. او از جاش بلند شد و به پدرش گفت:« متاسفم که ناامیدتون کردم.» پدر شهاب با خشم و غضب به او گفت:« بشین سرجات همین حالا.»
- من نمیتونم با این دختر ازدواج کنم.
سپس رو به روشنا کرد و بهش گفت:« روشنا، میدونم برات سخته. منو ببخش. تو دختر خوب و شایسته ای هستی، اینکه من عاشقت نیستم به خاطر این نیست که تو کمبودی چیزی داری. نه؛ من فقط دلم گیر یکی دیگست.»
romangram.com | @romangram_com