#سفید_برفی_پارت_52


- اولا ده سال نه و شونزده سال! من شش سال اول زندگیم رو هم تو آمریکا بودم، بعدش با بابا اومدیم این جا. دوما من عاشق صداهای قدیمی ایرانیم اون جا هم که بودم همش از این آدم ها آهنگ گوش می کردم. خواننده های مورد علاقم هم عارف و فرهادن. من عاشق صداشونم!

با این که برام توضیح داده بود ولی برای من هنوزم عجیب بود! دوباره به صندلی ام تکیه دادم واقعا حوصله ام سر رفته بود! این مرتیکه هم که انگار لال مونی گرفته بود، یک کلمه حرف نمی زد!

توهان به صورت عصبانیم نگاهی کرد و با خنده گفت:

- داشبورد رو باز کن، یه سی دی توشه. بذارش توی دستگاه بشین تا دلت می خواد گوش بده!

سی دی رو با خوشحالی در آوردم و توی دستگاه گذاشتم. احسان خواجه امیری بود. عاشق صداش بودم! مخصوصا آهنگیش بود که خیلی دوست داشتم!





«خودت خواستی که من مجبور باشم،

برم جایی که از تو دور باشم،

تو پای منو از قلبت بریدی،

خودت خواستی که من این جور باشم،

خودت خواستی که احساسم بشه سرد،

خودت خواستی کاریم نمی شه کرد،

می دیدم دارم از چشمات می افتم،

مدارا کردم و چیزی نگفتم،

برام بودن تو بازی نبود و،

به این بازی دلم راضی نبود و،

از اول آخرش رو می دونستم،

تو تونستی ولی من نتونستم،

برات بودن من کافی نبود و،

حقیقت این که می بافی نبود و،

دارم دق می کنم از درد دوریت،

می خوام مثل تو شم اما چه جوری!»

romangram.com | @romangram_com