#سفید_برفی_پارت_111
- توهان ب... بذار... توضیح...
حرفم توی دهنم ماسید. یه طرف صورتم می سوخت. توهان منو زده بود، باورم نمی شه! دستم رو گذاشتم روی صورتم. هق هقم هر لحظه بلندتر می شد.
«خفه خون بگیر گلیا! نباید گریه کنی، نباید جلوی این عوضی گریه کنی!»
هق هقم رو توی گلوم خفه کردم. نمی ذاشتم غرورم رو له کنه! بهش نگاه کردم، تمام تنفری که ازش پیدا کره بودم رو ریختم توی چشمام. دستم رو بردم بالا، با تمام قدرتی که داشتم خوابوندم زیر گوشش. صدای پوزخندش رو شنیدم. صورتم زُق زُق می کرد. می دونستم فردا جای سیلیش حتما کبود می شه! کیفم رو برداشتم و رفتم سمت در. در رو باز کردم، آروم جوری که بشنوه گفتم:
- ازت متنفرم.
در رو محکم بستم و رفتم سمت محوطه. شهریار اون جا ایستاده بود، داشت تند تند سیگار می کشید. لعنتــی! همـش تقصیر اونه!
تا منو دید سریع اومد طرفم. چند لحظه به صورتم که مطمئن بودم داره کبود می شه نگاه کرد و زیر لب گفت:
- عوضی!
بعد شرمنده به چشمام نگاه کرد و گفت:
- من... من واقعا معذرت می خوام. باور کنین دست خودم نبود! یه جور حس انتقام داشتم، من واقعا شرمنده ام!
ای خدا، چرا من به این بشر اعتماد داشتم؟ نمی دونم چرا دلم براش می سوخت! یه حسی بهم می گفت شهریار یه قربانیه! یکی درست عین توهان که آهو گند زده توی زندگیش. به چشمای عسلیش نگاه کردم، واقعا خوشتیپ و جذاب بود! چشمای عسلی درشت، دماغ کوچولو و باریک، لب های گوشتی و قلوه ای، موهای قهوه ای روشن، جذابیتش مثل توهان نبود ولی در حد خودش خوب تیکه ای بود!
سرش رو انداخت پایین، با صدایی که بیشتر شبیه صدای پسر بچه ها بود گفت:
- می شه ازتون یه خواهشی کنم؟
- بفرمایین!
- می شه لطفا افتخار بدید با من بیاید کافی شاپ؟
- چی؟
- نه نه، خواهش می کنم اشتباه برداشت نکنین! من باید با شما حرف بزنم! یه سری چیزایی که نمی دونین رو من باید براتون بگم.
- مثلا چه چیزایی؟
با غم بهم نگاه کرد. حاضرم قسم بخورم اگه تنها بود الان های های گریه می کرد. با صدایی که معلوم بود بغض داره گفت:
- مثلا آهو!
هیچ حرفی نزدم. دوباره با بغض گفت:
- خانوم امیدی می دونم احتمالا چه قدر از من بدتون میاد، می دونم توهان و دیگران چه چیزایی درباره ی من بهتون گفتن، ولی گلیا خانوم! اون ها یه طرفه به قاضی رفتن. هیچوقت حرفای منو نشنیدن، هیچوقت نفهمیدن منم گول آهو رو خوردم! حداقل شما به حرفام گوش بدین.
لبخند تلخی زدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com