#سنگ_قلب_مغرور_پارت_187
مجبور بودیم... هر دو..... هم من.... هم اون.....
من از غرورم نتونستم بگذرم...
چرا میخوام الان داشته باشمش.؟.
چرا میخوام الان اینجا باشه.....؟
کی قراره بیاد...؟
چند روز/؟
کجا میره...؟
نکنه بلایی.......
با این فکر مثل جت بلند شدم و دویدم بیرون..سمت ماشینم دویدم و سوار شدم...
رفتم در خونه ی مهرا..زنگ زدم.جواب نداد...
گوشیش هم خاموش بود.....
کلافه عصبی شدم...
من چیکار کرده بودم؟...
romangram.com | @romangram_com