#سنگ_قلب_مغرور_پارت_146

دلم میخواست گریه کنم ....

. خالی شم...

دلم نمیخواست با بغض شبم به صبح برسه.

می خوام خودمو خالی کنم....

دلم دوباره آغوش این مردو میخواست. ....

مرد مغرور و سردو میخواستم..

نمی دونم چرا...

اما برای لحظه ای همه چیز همه چیز از یادم رفت.

دلیل بودنم در اینجا. اتفاقاتی که از صبح افتاده و قراره امشب برام بیافته.

همه چیزو رو فراموش کردم...

میخواستم برای چند دقیقه بدون هیچ فکری توی آغوش این مرد که الان محرمم بود برم.

و با تمام وجود گریه کنم..

دلم میخواست الان مثل یه تکیه گاه بهش پناه ببرم...


romangram.com | @romangram_com