#سنگ_قلب_مغرور_پارت_123

می شنوی...خود کشی میکنم... دیگه بهشتو جهنمت برام مهم نیست. رگمو میزنم.... می شنوی ؟

دیگه تاب و تحمل پروانه رو نداشتم...

دیگه لبریز شدم..

نه ... حرفهای چروانه برام سنگین بود..

بوسیدمش ..پیشونیشو.. گونشو... سرشو محکم توی دستام گرفتم.

پیشونیمو روی پیشونیش گذاشتم آروم شروع کردم به حرف زدن...

تصمیم گرفتم.....

اشتباهِ.....

میدونم. ..............

بدترین اشتباهِ زندگیم. اما من تصمیم گرفتم.

نه ... نمی تونم پروانه رو اینطور ببینم... من به این دختر و به اون پیر زن مدیونم.

من مدیونم... این جوری هم عزیز جونو از دست میدم هم پروانه رو...

مطمئنم اونقدر دیوونس که حتما خودشو میکشه..


romangram.com | @romangram_com