#سنگ_قلب_مغرور_پارت_121
سکوت خونه با صدای گریه و جیغ پروانه شکست. مثل برق گرفته ها از جام بلند شدم و گوشی رو برداشتم.
پروانه زجه میزد. جیغ میکشید. مدام اسممو می گفت. ....خدایا بخیر کن.....
ـ الو .مهرا .توروخدا بردار. دارم دیوونه میشم. کجایی؟ مهرا عزیزم؛ همه کسم داره از دست میره. مهرا دارم زندگیمو از دست میدم. بردار لعنتی...
ـ الو. پروانه جان دلم. چته دختر خوب. چرا جیغ میکشی؟ پی شده؟
ـ کجایی مهرا؟ کجایی؟ بیا ببین.. حال زارمو ببین. ببین دارم با عزیز جون جون میدم.
عزیز جونم داره روی تخت بیمارستان جون میده. منِ عوضی عرضه نداشتم براش پول جور کنم. مهرا بیا ببین به خاطر سی میلیون پول بی ارزش دارم همه ی زندگیمو می بازم...
همه زندگیم جلوی چشام داره پر پر میشه. مهرا بیا. بیا یه کاری کن... مهرا بهم قول دادی.. قول دادی پولو جور کنی...
وسط هال نشستم. امروز به اندازه ی کافی شنیده بودم. به اندازه ی کافی داغون شده بودم. نه ...نه دیگه ...تحمل ندارم... ظرفیتم پره... بسه خدایا... بسه...
ضجه های پروانه... حرفهایی که با ناله می گفت جیگرمو می سوزوند.
خدایا عزیز جون روی تخت بیمارستان .
هیچی نمی تونستم بگم.... فقط چند تا کلمه به زور از دهنم خارج شد..
ـ پروانه. میام... میام عزیزم.. فقط کدوم بیمارستان. الان میام.. تحمل کن. پروانه..
ـ نه نمی تونم. مهرا... دارم خفه میشم... دارم دیوونه میشم.. فکر نبود عزیز جون ... فکر تنها بودن توی این دنیای کثیف داره دیوونم میکنه...نمی تونم مهرا بیا...
romangram.com | @romangram_com