#سنگ_قلب_مغرور_پارت_111

می خواستم انتقاممو از این دختر بگیرم...

بدترین شرطو جلوی پاش گذاشتم...

می خوام ببینم حاضره انجامش بده یا نه؟

به سمت میزم رفتم و دسته چکو از کشو درآوردم و مبلغی رو که میخواست رو نوشتم و روبهش گرفتم..

وقتی بهش گفتم این پول در مقابل چه چیزی ازش میخوام چشماش بی نور شدن..

بی حس شدن... باور نمیکرد این حرفا رو از من شنیده...

افتاد ری مبل و من خرد شدن قلبو شنیدم...

قلبم فشرده شد...

درد عجیبی توی قلبم حس کردم...

حرفهای خودم مثل خنجری توی قلبم فرو رفته بود... سنگین بودن .. حتی برای من...

با ناباوری داشت نگاهم میکردو من با بیرحمی تمام...

ظاهرم سردو جدی بود اما از دورن ولوله ای به پا بود...

چرا باید انتقاممو از این دختر بگیرم؟


romangram.com | @romangram_com