#سفر_به_دیار_عشق_پارت_17

« سنگ قبرم را نمیسازد کسی

مانده ام در کوچه های بی کسی

یهترین دوستم مرا از یاد برد

سوختم خاکسترم را باد برد »

دوست ندارم شرکت برم... دوست دارم ساعتها تو خیابون قدم بزنمو فکر کنم... گوشیمو از جیبم در میارمو با آقای رمضانی تماس میگیرم... بعد از چند بار بوق خوردن صداشو میشنوم

-سلام آقای رمضانی

آقای رمضانی: سلام دخترم... قبولت کرد؟

لبخند غمگینی رو لبام میشینه و با خجالت میگم: راستش قبولم نکردن... حالا باید چیکار کنم؟

آقای رمضانی با ناراحتی میگه: یعنی چی؟ مگه میشه؟ واقعا بد کسی رو از دست دادن... دخترم امروز برو استراحت کن از فردا بیا سرکارت

-یه دنیا ممنونم

آقای رمضانی با ناراحتی میگه: شرمندتم دخترم... فکر نمیکردم اینجوری بشه

-این حرفا چیه؟ من شرمنده ام که نتونستم خوب خودمو نشون بدم


romangram.com | @romangram_com