#رویای_واریا_پارت_76

صدای بلندگو قطع شد و جمعیت کم کم از جلوی واریا رد شدندو به طرف در رفتند .رد کنار در یک مهماندار با یونیفرم خاکستری ایستاده بود که یک لیست از اسامی مسافران در دستش بود .واریا اهسته از جایش بلند شد و به یان که همچنان مشغول جرّو بحث بود نگاهی کرد.

یان با شنیدن صدا از بلندگو،کمی از لارین فاصله گرفت .لارین او را تعقیب کرد و انها دوباره به واریا نزدیک شدند.لارین گفت :خیلی چیزها مونده که باید درباره اش حرف بزنیم .یان لطفا ًتا پرواز بعدی صبر کن .

انگار که لارین با این جمله به یان التماس می کرد حتی واریا هم متوجه التماس او شد .شاید به این طریق لارین می خواست حرفش را به هر ترتیبی به کرسی بنشاند.او دلش می خواست که یان از او اطاعت کند .او خیلی دوست داشت که بایان باشد برای همین هم او را گرفت و نگه داشت ولی یان به او گفت :

-متأسفم غیر ممکنه کاملا ًغیر ممکنه مادیگه باید برویم .

لارین عاجزانه گفت :ولی ...یان ...

یان هم خیلی خشک و عبوس به طرف واریابرگشت و پرسید آیا حاضرید ؟

انها اماده حرکت بودند که در این وقت یک مرد قد کوتاه خودش را به اونها رساند .موهای ان مرد بلند بود و با هر قدمی که برمی داشت تکان می خورد .گرچه روز گرمی بود ولی او کاپشن پوشیده بود.او به سرعت خودش را به انها رساند و گفت :

-اقای یان بالاخره پیداتون کردم .من می خواستم اظهارات شما و دوشیزه میلفیلد را بدانم .اجازه می دهید؟

-سلام دویس!چه اظهاراتی ؟


romangram.com | @romangram_com