#رویای_واریا_پارت_74
-تو چی فکر می کنی ؟اومدم که تورو بدرقه کنم .چون توفراموش کردی از من خداحافظی کنی .
-من امروز صبح خیلی سعی کردم که تلفنی با تو تماس بگیرم اما خط تو مشغول بود .
-حالا این مسافرت برای چکاری هست ؟این دختر کیه که داری با خودت می بری ؟
-فکر کنم دیشب دوشیزه میلفیلد رو بهت معرفی کردم .یان این را گفت و به طرف واریا برگشت .لارین بی اعتنا به اینکه واریا دستش را دراز کرده تا با او دست بدهد،نگاه کوتاهی به واریا کرد و ناگهان با غیظی که در صدایش بود گفت :
-لباس مارتین مایز .اهان تو همونی که دیشب با خانم رنه بودی .معلوم نیست اصل قضیه چیه وچه کاسه ای زیر نیم کاسه است ؟
سؤال اخر لارین بیشتر جوک بود.واریا مشتاقانه و باکنجکاوی می خواست بداند ایا یان به او حقیقت را خواهد گفت یانه .
-لارین حالا گوش کن .دیشب نتوانستم برای تو همه چیز را توضیح بدهم چون با ان مردها همراه بودی من به خاطر کاربسیار مهم پدرم دارم می رم لیون و در این سفر دوشیزه میلفیلد هم همراه منست .او در اداره مرکزی کار می کند .ما تا یک هفته دیگر برمیگردیم .من برای تهیه قرارداد بسیار مهمی که پدرم دوست نداره کسی چیزی راجع به اون بدونه ،دارم به این سفر می رم .
-به نظرمن تو باید به من می گفتی که در این سفر او هم همراه توست .من اگر تو را در رستوران برکلی پیدات نکرده بودم باور نیم کنم که اصلا ًراجع به این سفر به من حرفی بزنی .واقعا یان اخلاقت خیلی عجیب و غریب شده .
-من قصد داشتم امشب به تو تلفن کنم .
romangram.com | @romangram_com