#رویای_واریا_پارت_72

واریا برای اخرین بار نگاهی به آئینه کرد و از اپارتمان خارج شد .

او برایش عجیب بودکه اگر یان بین او با این لباس شیک ابی رنگ و دختری که چند روز پیش در اداره دیده بود هیچ فرقی نگذارد پس فایده اینهمه لباس و این همه زحمت و هزینه چه بود .

اما اصولا ًیان ادمی بود که اشاره ای به این قبیل تغییرات نمی کرد .انها مستقیم به طرف فرودگاه لندن رفتند و تمام مراحل را طی کردند و کم کم راهی سوار شدن به هواپیما می شدند .واریا به هیجان امده بود و قلبش به تندی می زد.چون او تا به حال تجربه ای در مورد سفر به فرانسه نداشت و خبر نداشت که چه مسائلی ممکن است پیش بیاید .

او به کسی نگفته بود که تا به حال سوار هواپیما نشه است و کسی هم از او چیزی نپرسیده بود .

-خداروشکر حداقل فرانسه بلدم حرف بزنم .

یاد ان زمان که بچه بود افتاد .انها در دهکده زندگی می کردند و او یک معلم پیر فرانسوی داشت .چه نفرتی داشت از اون عصرهایی که باید برای یاد گرفتن درس فرانسه و خوردن چای پیش دوشیزه کولت می رفت .او در یک کالج دخترانه تدریس زبان فرانسه می کرد .

به یادش امد با سن کمی که داشت و مشغول بازی توی حیاط بود بایستی سریع می امد دستهایش را می شست و لباسش رو مرتب می کرد و اماده رفتن سر کلاس می شد .اغلب غرغر می کرد :

-اوه مامان حالا حتما باید برم ؟کلبه ی مادموازل کولت همیشه بوی سیر می دهد .تازه او مرا مجبود می کند که فعل های سخت و خسته کننده را حفظ کنم .خواهش می کنم اجازه بده بکم سرما خوردم و نمی تونم بیام ؟

-نه عزیزم تو باید زبان فرانسه یاد بگیری .نمیدونی کهیه روز چقدر به دردت خواهد خورد .هرکس بایدحداقل یه زبان خارجی بلد چقدر به دردت خواهد خورد.هرکس باید حداقل یک زبان خارجی بلد باشه .درغیر این صورت خیلی زشته اگر نتونه .معنیش اینه که این ادم بی سواده .من همیشه از اینکه به دو زبان فرانسه و المانی می تونم صحبت کنم خیلی خوشحالم .


romangram.com | @romangram_com