#رویای_واریا_پارت_29

او تصور می کرد این سفر چند روز ویا یک هفته دیگر باشده .یان که افکار واریا را حدس می زد بلافاصه گفت :

-یک مسئله مهمی پیش امده که ترجییح می دهیم هر چه زودتر ترتیب این سفر را بدهیم .واریا افکارش را با صدای بلند بیان کرد :باشه ولی من فکر می کردم که ما هر وقت بخوانیم به فرانسه می رویم .

-ولی اینطور نیست و بلیطهای ما بریای ساعت دو و نیم بعد از ظهر فردا در فرودگاه لندن رزرو شده وکمی سکوت برقرار شد واریا با دقت به حرفهای یان گوش می کرد تا بداند که باید چه کار بکند .

یان به حرفش ادامه داد :و من ...من حدود یک و ربع دیگه اگر موافق باشین می یام دنبال شما تا با هم به فرودگاه برویم .

-کاملا موافقم .دوباره هر دو ساکت شدند و این مرتبه واریا فکر کرد که و باید چیزی بگوید این بود که گفت :

-پس اگر کار دیگه کاری با من نداشته باشین آقای بلیک ول ...بلافاصله یان حرفش را قطع کرد :

-یک لحظه صبر کنید پدرم از من خواست تا راجع به قضیه ای با شما حرف بزنم .

-بفرمایین !

-درباه ...لباسهای ....شما .یان برای این که منظورش را برساند به سختی کلمات را پیدا می کرد .


romangram.com | @romangram_com