#ریما_پارت_86


زیاد تعجب نکردم چون میدونستم که مجید بچه بازه!

بعد چند ماه کابوسم به واقعیت تبدیل شد!رادین رو بعنوان زندانی سیاسی گرفتن و من از قبل هم تنها تر شدم.روز تولد 15 سالگیم روز مرگم بود!

اون عوضیا توی قمار روی من شرط بندی کردن..





یه نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم:سر من شرط بستن...سر دخترشون!کسی که از گوشت و خونشون بود!هه!منو به اون عوضی باختن!بیخیال منو دو دستی تقدیم کردن به اون هوس باز!

فشار دستای رایان دور کمرم بیشتر شد.

ریما:منو برد خونش!میدونستم چی در انتظارمه ولی دوست نداشتم باور کنم!ته دلم روشن بود!چند ساعتی توی اتاقی که برام مشخص شده بود تنها بودم تا خود کرکس صفتش اومد سراغم...

فشار دستای رایان دور کمرم چند برابر شده بود و صدای نفسهای عصبیش گوشم رو پر کرده بود!

بازدمم رو دادم بیرون و آرومتر ادامه دادم:میخواست بهم تجاوز کنه!به یه دختر بچه ی 15 ساله!شاید تا یه قدمی بودم که فرشته ی نجاتم سر رسید!نمیدونم چجوری ولی یه نفر یه بابا خبر داده بود.کلی با اون عوضی دعوا گرفت و منو با خودش برد خونش.برام عجیب بود که پدر و پسر هیچ شباهتی بهم ندارن!

رایان:مجید پسر باباست؟

عاقل اندر سفیهانه نگاش کردم که جوابش رو گرفت!

یه روز یشتر از اومدنم تو اون خونه نمیگذشت که بابا فهمید من یه خیلی بیشتر از حد معمول باهوشم.ازم تست هوش گرفت و فهمید که یه نابغم!رادینم قبلا بهم میگفت که خیلی باهوشی و باید حواست رو بدی به درس ولی من اصلا علاقه ای به درس نداشتم!ضریب هوشیم خیلی بالا بود!بابا روم کار کرد،خیلی برام زحمت کشید.چیزی که الان هستم حاصل زحمات باباست!حالا فهمیدی مجید رو از کجا میشناسم؟

رایان با خشم گفت:اگه اینا رو از قبل میدونستم امروز جنازه ی اون هرزه از اتاق بیرون میرفت!

با خنده گفتم:به لطف تو و رادین فرقی هم با جنازه نداشت!رامتینو بگو!

رایان خندید و گفت:از قدیم ندیم سواستفاده گر بود!

romangram.com | @romangram_com