#ریما_پارت_84
رامتین و رادین 4 چشمی مراقب رایان بودن که قرمز کرده بود!
ریما:بهت اجازه نمیدم در مورد پدرم اینجوری حرف بزنی!تو لیاقت اینو نداشتی که پسر همچین آدمی باشی!
مجید:لابد توی هر..
رایان یهو از جاش بلند شد که مجید خفه شد و با ترس زل زد بهش!
چقدر خوبه که همون اول زهره چشم گرفت!
با آرامش گفتم:رایان!
رایان عصبی برگشت سمتم و نفسشو فوت کرد بیرون و نشست سر جاش.
ریما:اصلا از دیدنت خوشحال نشدم!بفرمایید بیرون!
دو تا همراهاش با ترس و لرز بلند شدنو زیر بازوی مجید رو گرفتن و کشون کشون بردن.
دم در بودن که رادین گفت: صبر کنین!
رفت رو به روی مجید واستاد.
مجید:چیه؟تازه رگ غیرتت واسه آبجیت گل کرده؟
رادین:تو اینجور فکر کن!
حرفش تموم نشده چنان چکی خوابوند تو گوش مجید که جابجا بی هوش شد!
رایان با هیجان سوت زد و بلند گفت:ایــــــــــــــول!دست ت طلا داداش!
آروم خندیدم و دفترم رو برداشتم تا یه برنامه ی توپ برای مجید بریزم.بعد از اینکه کارم تموم شد رفتم تو واحدم تا یکم استراحت کنم.
romangram.com | @romangram_com