#ریما_پارت_24
با حرص کوبیدم رو میز و گفتم:هیچ بلایی سرت نمیاد!کافیه هواست رو جمع کنی!فقط همین!
مانی غمزده نشست رو به روم و گفت:منو بیخیال!شمسی جونم دق میکنه!وای کبری جونو بگو!
متعجب گفتم:شمسی و کبری دیگه کین؟
مانی:همون دوتا خواهر دوقلو که قرار بود بگیریمشون دیگه!
با خنده گفتم:خفه مانی!بیا این پرونده رو بخون تا خوراک اسب های دریایی نشی!
مانی سریع پرونده رو گرفت و شروع کرد به خوندن!
رایان:رضا میدونی کی ریما برمیگرده؟وقت نشد ازش بپرسم.
رضا:فردا برمیگرده.راستی میدونی این سری بارش چی بود؟
دونستن رو میدونستم ولی تو این سالا خوب یاد گرفته بودم که هر چیزی رو به همه نگم،حتی اگه طرفم صمیمی ترین دوستم باشه.پس بنابراین...
شونمو انداختم بالا و بیخیال گفتم:من از کجا باید بدونم؟
رضا زد تو بازوم و با نیشخند گفت:آره جون عمت!این رئیس هم خودش نباشه جانشینش خوب جاشو پر میکنه!اخلاقات عین خودشه!
با نیشخند گفتم:نباید باشه؟
رضا:صدالبته!حالا کجا داری میری؟
رایان:باشگاه.میای؟
رضا:نه قربونت برم،خوش باش با اون مربی های سگت!راستی مگه دیروز نبودی؟
رایان:نچ!دیروز نتونشتم برم.امروز جبرانیه.
romangram.com | @romangram_com