#ریما_پارت_144


اردک متعجب دستشو کشید عقب و مبهوت گفت:زنت؟این دختر زنته؟

رایان با افتخار گفت:آره زنمه!و اگه یه بار دیگه مزاحم من و زنم بشی زنده نمیمونی!

اردک بلند زد زیر خنده..خنده ای که بوی تمسخر میداد...بوی ناتوانیه ما!

اُردُک:چیکار میخوای بکنی؟مثلا اگه بخوام زنتو با خودم ببرم جیکار میکنی؟چیکار میتونی بکنی؟تو...

قبل از اینکه حرف دیگه ای از دهن کثیفش بیرون بیاد رایان گردنشو گرفت و چرخوندش و با تمام قدرت بلندش کرد و کوبیدش زمین!

حالا من این وسط از هیجان تو پوست خودم نمیگنجیدم!دوست داشتم بلند بگم:ای جونــــــــــــــم!

افرادش سریع واکنش نشون دادن و من و رایان رو نشونه گرفتن!

اُردُک اخ و اوخ گویان رو زمین به پشت خوابید و زد زیر خنده!دونفر از افرادش بلندش کردن و نشوندنش رو صندلیش!

با خنده گفت:مثل اینکه خیلی دوسش داری!

رایان:یه بار دیگه بخوای دهن کثیفتو باز کنی و در مورد زن من حرف بزنی تک تک استخونات رو خورد میکنم!

اُردُک اخماش رفت تو هم و گفت:حالا که دهنت داره بیشتر از حد باز میشه باید سریعتر ببندمش!

بعد با اخم به افرادش اشاره کرد.12 نفر اومدن رو به روی من و رایان وایستادن.8 نفر هم اومدن و به زور اسلحه هامونو گرفتن.اون 12 نفر هم گارد گرفتن!

ای جون!مبارزه؟یه نگاه به رایان انداختم که با نیش باز نگام میکرد.اُردُک هم متعجب به چهره های خندون ما نگاه میکرد!با اشارش بهمون حمله کردن.تموم حرصی که از مجید و افرادش و اون اردک بیرخت داشتم سر بدبختایی که بهم حمله میکردن خالی میکردم!بدبختا همشون آش و لاش شدن!تو یه ربع جوری دخل اون 12 نفر رو آوردیم که حتی نمیتونستن تکون بخورن!

اُردُک با عصبانیت به افرادش اشاره کرد که جمعشون کنن.یه سری دیگه هم اومدن و با اسلحه تهدید کردن و مجبورمون کردن بریم جلوی اُردُک وایستیم!

رایان:مردی افرادت رو دست خالی بفرست!

بیخیال گفت:نیستم چون اگه بفرستم وضعیتشون میشه مثل همون 12 نفر!

romangram.com | @romangram_com