#ریما_پارت_139


هر دوشون عقب عقب رفتن و سرشونو به نشونه ی نه تکون دادن! خرسای گنده خجالتم نمیکشن!خندم گرفته بود ولی خودمو کنترل کردم و سعی کردم طبیعی نقش بازی کنم!

مثلا عصبی گفتم:کجا لش میبرین؟

مثل گاوی که براش رابطه ی فیثاغورس توضیح میدن زل زدن بهم!

بلندتر داد زدم:مگه کرین؟میگم بیاین دستامو باز کنین!

از ترس یه تکونی خوردن و بهم نزدیک تر شدن!هه!تو دلم قهقهه میزدم ولی اونا فقط یه پوزخند میدیدن!اومدم بازم یه ذره داد و بیداد کنم اینا بترسن من یه ذره بخندم که در باز شد.

نگامو از اون دوتا گرفتم و دوختم به در.تو یه لحظه خشم تموم وجودمو گرفت!

با خشم غریدم:خیلی خوش شانسی که دستام بستست!

بلند زد زیر خنده.چنان قهقهه میزد که یقین پیدا کردم طرف دیوانست! یهو سمتم هجوم آورد و با حرص چونمو گرفت تو دستش.

بلند گفت:هیچ غلطی نمیتونی بکنی!دستاتم باز باشه هیچ غلطی نمیتونی بکنی!

چونمو ول کرد و با افتخار به 5 نفری که همراهش اومده بودن تو اشاره کرد!به اینا مینازه!ناخودآگاه یه پوزخند عمیق نشست رو لبم!همون روز اول فهمیده بودم از پوزخند متنفره!

با حرص داد زد:چته؟

با پوزخند صدا داری گفتم:فقط کافیه دستامو باز کنی تا بفهمی به این 5 نفر هم نمیتونی بنازی!یا صبر کن ببینم!اینا میدونن من کیم؟شاید واکنششون از محمود و کله فر بابا بدتر باشه!میدونن؟

مجید با نیشخند گفت:افراد من نترسن!

رایان:ا؟هووووم!مطمئنی؟پس بذار یه چیزی بگم!هی شما...غول تشنا!

اون 5 نفر که نگاشون به محمود و کله فر لرزون بود برگشتن سمتم.

رایان:هی شماها!میدونین الان کی رو به روتون نشسته؟

romangram.com | @romangram_com