#ریما_پارت_135


رادین پشت در اتاق بود و صدام میکرد.

رادین:ریما...ریما چی شده؟رایان کو؟با هم دعواتون شده؟

یه پوزخند نشست رو لبم.....

ریما:تنهام بذار ...کار دارم!

رادین:ریما رایان کجاست؟

جیغ زدم:بردنــــــــش!رایانمو بردن!

اشکم داشت درمیومد!بغضمو قورت دادم و سعی کردم صدام بلند باشه.

ریما:بردنش ولی من بر میگردونمش!نمیذارم دست اون کثافتا بهش بخوره!

زیر لب با خشم غریدم:بهتره فاتحه ی خودشونو بخونن!اشتباه محض کردن....رو بد کسی دست گذاشتن!

بی همه چیزا میدونستن با هیچ راهی جز بیهوشی با شک نمیتونن ببرنش!دستتونو میشکنم آشغالا!سریع ردیاب ماهواره ایم رو روشن کردم و تو کمتر از 2 ثانیه موقعیت کامل رایانم اومد رو مونیتور!یعنی واقعا فکر کردن میتونن به رایان من آسیب برسونن؟مگه تو خواب ببینن!رادین هنوز پشت در بود و میخواست بیاد تو تا باهام حرف بزنه ولی من اصلا فرصتشو نداشتم!

سریع به فرهاد ایمیل زدم و وسایل مورد نیازمو سفارش دادم و تاکید کردم که فوریه و زود میخوامشون!

زود جواب داد و گفت که تا 3 ساعت دیگه بهم میرسونشون.خوبه!

قبر خودتو بکن عوضی بدجوری رو اعصاب ریما راه رفتی!زندگیتو جهنم میکنم...روزگارتو سیاه میکنم!یه نفس عمیق کشیدم و از اتاق زدم بیرون.رادین رو مبل کلافه نشسته بود و انقدر ذهنش درگیر بود که متوجه من نشد.رفتم روبه روش نشستم.نفسشو فوت کرد بیرون و سرشو بلند کرد که منو دید.سریع بلند شد و اومد کنارم نشست و دستامو تو دستای گرمش گرفت.

رادین:ریما...چی...چی شد؟اصلا چجوری اتفاق افتاد؟

سعی کردم خونسرد باشم و آرامشمو حفظ کنم.یه نفس عمیق کشیدم و جریانو واسش گفتم.صدام از بغض سنگین شده بود.با اینکه میدونستم امکان نداره اتفاقی براش بیوفته ولی بازم خیلی نگران بودم!رادین حالمو فهمید و محکم بغلم کرد.آروم تر که شدم از بغلش اومدم بیرون.دوست نداشتم لوس بازی دربیارم!

رادین:حالا میخوای چیکار کنکی؟چجوری میخوای پیداش کنی؟

romangram.com | @romangram_com